جنون آنی قمار دستبردار نیست. قمارباز کتابی است در ستایش تقدیر و بر قمار در کار کائنات تأکید دارد. در رمان قمارباز داستایوسکی میبینیم که شهوت مقاومتناپذیر است. آیا انسان در زندگی قمار میکند؟ اگر بازی رولت نباشد آخرش چیزی از همین قبیل پیدا میشود که به خاطرش همهی داو خود را بر سر میز گذاشت؛ اما سر هیچچیز پیروزی و یا باخت پیاپی وجود ندارد. منطق میگوید نباید دو بار سر یک میز به دنبال شانس و اقبال رفت اما آدمهایی چون الکسی ایوانویج دوباره و دوباره سر همان میز قمار میکنند تا اشتیاق خود را در تحقیر سرنوشت نشان دهند. به عقیده من داستایوفسکی در این رمان میخواهد به خواننده عشق را نشان دهد. آیا عشق همان قمار پیاپی بر سر یک میز و از دست داد و یا به دست آورده همهچیز نیست؟ آنجا که بابوشکای 75 ساله باوجود بیماری و شایعاتی درباره مرگ، نمیتواند بخشی از ثروتش را به ساخت کلیسایی که همیشه آرزویش را داشته اختصاص دهد درصورتیکه با جنون آنی که سر بازی رولت به او دست میدهد با قمارهای احمقانه بخش هنگفتی از داراییاش را از دست میدهد. پیرزن که در ابتدا جوانان را به خاطر این بازی سرزنش میکند کارش بهجایی میرسد که نمیتواند به وسوسه رولت نه بگوید و تا جایی پیش میرود که حاضر است پوستش را رویش بگذارد. هوسهای بچگانه کاری میکند که هیبت پیر زن را در هم شکند و مفلس و نزار برگردد. الکسی ایوانویچ قمارباز است. او به کلیسا توهین میکند، به ثروتمندان توهین میکند، به ملیت توهین میکند اما در مقابل پولینا بردهای بیش نیست. گاه از آزار دیدن به دست پولینا لذت میبرد و گاه تنفر سراسر وجودش را در برمیگیرد و حاضر است دختر را خفه کند. عشق و تنفری که در وجود الکسی وجود دارد نمایانگر نسبیگرایی بودن انسان است. او در ابتدا قمارباز عشق به پولینا است اما سرانجام همین عشق کاری میکند که شانسش را سر میز بازی رولت امتحان کند. الکسی حاضر است به خاطر پولینا دست به هر کاری بزند. خودش را از کوه پایین بیندازد، با پول پولینا قمار کند، نامههای پولینا را به مردان جوان برساند، حاضر به غلامی و بردگی و انجام کارهای احمقانه در مقابل زن و شوهر آلمانی و. اما شبی که روی دور شانس افتاده لذت و شهوت بردن با او کاری میکند که عشق به پولینا به درجه دوم نزول پیدا کند. این عشق به قمار تا جایی پیش میرود که در پایان داستان میدانیم که هیچوقت الکسی نمیتواند قمار را رها کند و هیچ فردایی به دنبال پولینا راهی نمی شود. تفاوت الکسی با سایر مردان در این کتاب این است که او برای پول و ثروت قمار نمیکند. امکان دارد هرکدام از ما در زندگی به خاطر هدفی متفاوت قمار کنیم برای سر زبان افتادن، شهرت، اعتبار، کسب احترام، محبوبیت، شهوت و یا ثروت. زندگی قماربازانه ی هر یک از ما همراه با شکستها و پیروزیهای پیاپی است. آنچه زندگی کسالت بارو خستهکنندهی انسان را جذاب میکند عشق است. بشر وقتیکه دست به قمار میزند درواقع در بحران هیجان به سر میبرد. میتوان گفت آنچه ماحصل زندگی انسان به شمار میرود قمارهایی است که در زندگی ریسک انجامشان را داشته. باید بپذیریم که موقعیتهای تلخ و خوشایندی که در زندگی سراغمان میآیند اغلب غیرقابلپیشبینی و غافلگیرکننده است. هستی با ترس و خشم و اضطرابی که همراه است پر از صعود و سقوط است؛ اما قمارباز بودن در زندگی این امکان را به انسان میدهد که از میان مردهها برخاست و آدم دیگری شد. داستایوفسکی به حال بشر دل میسوزاند. او انسان را موجودی مفلوک و بیچاره میبیند که گاه در زندگی دست به خطا و گناههایی میزند که دست سرنوشت در آن بیتقصیر نبوده. داستایوفسکی خدایی است که دوست ندارد شخصیتهایی را که خلق کرده در آتش جهنم بیندازد. گناه الکسی قمارباز را با حکم زندان تخفیف میبخشد، معصیت پولینا مغرور را با بیماری میشوید، ژنرال مالباخته را دیوانه میکند که خواننده برایش دل بسوزاند و مادام بلانش حریص را بخشنده میکند. همه از ماجرای نوشتن تعجیلی رمان قمارباز اطلاع دارند اما به نظرم شروع داستان خستهکننده با آمدن مادربزرگ تمام میشود و خواننده را با یک رمان هیجانانگیز و نفسگیر غافلگیر میکند. رمان قمارباز هیچ وقت تمام نمی شود. پایان باز کتاب با خواننده کاری می کند که داستان برای همیشه در ذهن ادامه داشته باشد و شخصیت ها به قمارزندگی ادامه دهند.
قمار ,میکند ,پولینا ,عشق ,سر ,زندگی ,در زندگی ,که در ,را به ,میکند که ,دست به
درباره این سایت